آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

آوای دلنشین

این روزهای ما چگونه گذشت...

 این چند وقته نتونستم با مشغله های زیادی که داشتم عکساتو بذارم حالا جبران می کنم. عکسای پایین مال قبل از مریض شدنته که رفته بودیم پارک روبروی خونه مامان جوون اینا فعلا که تا چند وقت پارک رفتن ممنوعه چون نباید زیاد فعالیت کنی. خاله و خواهرزاده در آغوش هم : اون تابو دوست نداشتی و پیاده شدی همش میزدی رو این تاب بزرگا که از اینا می خوام سوارشم :  نمیدونم چرا چند وقت عادت کرده بودی انگشتاتو چهارتایی با هم می کردی تو دهنت : اصرار داشتی خودت بچرخونیش: از سرسره به چه بزرگی می خواستی بری بالا: در حال رفتن به مهد: عااااشق این تریپ شیرخوردنت...
30 مرداد 1392

اومدیم با کلی خبرای خووووووب

اول از همه بگم من و آوا از همه دوستای خوب و دوست داشتنیمون که لطف کردن و برامون دعا کردن همه کسایی که نگرانمون کرد و همه عزیزانی که برامون نظرات تسکین دهنده گذاشتن کماااااااااااال تشکر رو داریم اینو بدونین که ما عااااااااشقتونیم و شرمنده از اینکه نتونستم تک تک نظرات پرمهرتونو جواب بدم اما همممممرو خوندم و کلی خوشحال شدم از اینهمه محبت و دلداری و اما بریم سر جریانات دیروز از کجا بگم و از چی شروع کنم چی بگم که بر من چی گذشت دیروز ایشالا خدا برای هیچ مادری نیاره و نصیب هیچ کس نکنه دلواپسی برای بچه رو اینو بگم که از اول صبح که اومدم سرکار لینکای بیمارستان مفید رو دیدم و متوجه شدم که دکتر شیاری که فوق تخصص روماتولوژی اطفاله و ...
28 مرداد 1392
14226 0 90 ادامه مطلب

نگرانم خیییییییییییییلی...

چی بگم از کجا شروع کنم نمیدونم چرا این روزا از زمین و زمان داره برامون میرسه نوشته بودم که پاهات یه خورده می لنگید و آزمایش خون دادیم و هیچ عفونتی نشون نداد بعد از یک هفته دیدیم خوب نشد بردمت پیش دکتر افتاده معرفی نامه داد برای یک دکتر ارتوپد اونم معاینه ات کرد و گفت شاید لگنت سرماخورده برات سونو نوشت 4 شنبه بود و آخر وقت دیگه دیدیم نمیرسیم به اون روز 5 شنبه بردیمت سونو دکتره سونو گفت لگنت آب آورده یا التهابه یا عفونت ممکنه نیاز به ام آر آی لازم داشته باشه و یا اینکه بخوان آبشو بکشن الهی مامانت بمیره برات الهی درد و بلات بخوره تو سر من  جمعه که دکتر خوب نبود امروز از صبح افتادم دنبال دکتر سه بار فقط رفتم بیمارستان...
26 مرداد 1392

تعطیلات عید فطر

اول از همه با تأخیر عید سعید فطر رو به همه دوستای گلم تبریک می گم امیدوارم که همه طاعات و عباداتتون مقبول باشه بعد بریم سراغ جریانات این چند روز عیدفطر روز جمعه اعلام شد و روز شنبه هم به همین مناسبت تعطیل بود ما هم کللللی این چند روزه رفتیم گشت و گذار. شب 5شنبه با خاله سمن و خاله آیدا اینا رفتیم درکه، 5 شنبه شب با خاله شمیم اینا رفتیم دربند و شنبه ظهر هم با مامان جوون اینا و خاله سمیرا اینا رفتیم فرحزاد خوب بقیه اش به روایت تصویر: عکسای اول مال دربنده اینجا منتظری بابایی برات دوغ بریزه: بعد از شام چایی می خوای: وای که چه جلبی شدیا همش می خواستی قلیونو از ما بگیری بعد الکی سریشو در میووردم دستمو...
22 مرداد 1392

21 ماهگی و اولین آزمایش خون

سلام عششششششششششششق مامان 21 ماهگیت مبااااااااااااارک بزن دست قشنگروووووو واااای که چه بلاهایی تو ماهگرد تولدت برامون افتاد اوووووووووووف دیروز جفتمون از خستگی داشتیم غشششش می کردیم از اینجا شروع کنم که چند روزی بود که لای پات بدجوووری سوخته بود و هر چی بازت میذاشتم و پماد میزدم خوب نمیشدی کلی هم به مهدت سپرده بودم که زود به زود عوضت کنن حتی پریروز قرار بود با چندتا از دوستامون بریم کیدز کلاب اما دقیقا قبل از رفتن تا اومدم عوضت کنم اینقدر بدجووری سوخته بودی که منصرف شدم و گفتم بمونم خونه و بازت بذارم بلکه بهتر بشی افطار هم قرار بود بریم خونه مامان جوون اینا که من اول گفتم نمیام اما مامان جوون اینقدر اصرار کرد گفت تا موقع ا...
17 مرداد 1392

تولد آریامهر خونه خاله سهیلا

 ٥ شنبه این هفته تولد 5 سالگیه آریامهر عزیز داداش بزرگ آرتامهر بود و خاله سهیلا جوون زحمت کشیده بود و یه تولد توووووپ براش گرفته بود و همه مامانا و نی نی هارم دعوت کرده بود خییییییییلی عالی بود و به هردوتامون خیلی خوش گذشت هم دوستامونو دیدیم و هم کلی شماها با هم بازی کردید و آتیش سوزوندین. خوب بریم سراغ عکسا....  ببین آریامهر بیچاره مظلوم چه منظم و دست به سینه نشسته تا شمع رو فوت کنه: تو هم که خییییییییلی بامزه از اون عقب سرک کشیدی ببینی چه خبره تو بیشتر مشتاقی فوت کنی : دیگه نوبت فضولیه به فشفشه دست زدی و انگشتت سوخت : ببین چه ذوووووقی کردی : بعدم که دیگه همتون کیکو...
13 مرداد 1392
1